که درد ازمغز استخوانم فریاد برکشد
استاد هوشنگ رئوف
تن لرزه ی دریا
**
گلویی بودی پر از آواز های بندری
روی اسکله ای تاریک
در آن شهر بارانی تعطیل
شبی که تن لرزه ی دریا
تا استخوانم رسیده بود
نگفتی
با آن هوای برفیت
گرمسیر کدام سرزمین بودی
که جنوب جنوب شرجی ریختی
در برودت جانم
استاد هوشنگ رئوف
فصلی بعد از صفر
**
جبهه جبهه هوای سرد پیاده میشود در ویرانه های تنم
مثل آن شب که دور شدی
مثل آن روز که دست کشیدی به موهایم
و گفتی
چه زمستان ماندگاری
کجایی کجایی
انجا که هستی به آفتاب اشاره کن
کمی بر من بتابد
می خواهم این قندیل ها از چشمانم بیفتند
مثل برگ
برگ برگ
دارم به فصلی دیگر می اندیشم
به فصلی بعد از صفر
به روشنایی روزی با چشمان زمردی
دارم به فصلی دیگری می اندیشم
حتی اگر تکیه دهم به عصایی
که از دست درختی به امانت گرفته باشم
استاد هوشنگ رئوف
انتظار
**
چشمانم را برایت جفت کرده ام کنار جا کفشی
و گوشهایم را سپرده ام به دهان زنگ
از برگ برگ هوای تازه
کلمه کلمه
دل چین نموده ام
ردیف ردیف
روی میز
برای گفتگو های عصرانه
بر طارمی ایستاده ام
آشوب دلم را می بینم
که کوچه را هی بالا و پایین میرود
ساعت روی بی قراری زمان مانده است
و عقربه هم هی حواسم را نیش میزند
عقرب وار
تو نیامدی
غروب آمده
و ایستاده بر درگاه
و تاریکی را
ریز ریز می ریزد
بر من
بر خانه
بر میز
هوشنگ رئوف
کام تلخ
**
گیرم بهار باشد
و ابرها
تمام زاگرس را
جنگل جنگل
پای درخت ها
بر گاهواره های شکوفه
نم نم های عاشقانه بخوانند
کام بادام های کوهی
حالا حالا
شیرین نمی شود .
هوشنگ رئوف
لریاتی
------«-
از یک طرف
ایلغار ابر های مغولی
و از یکطرف
آشیر داری باد و سیلاب
با خرمن هستی ام
هنوز عقاب غیرتم
بالاتر از پیشانی کبیر کوه
با بال های سلطنت چرخ می زند
آموخته ام
در گردنه های دشوار زندگی
با قرصی نان بلوط
و مشتی برفاب
بر بستری از سنگلاخ بخوابم
با چشمان باز
به دیدارم که می آیید
داسی بیاورید
به شکل هلال ماه با تلفظ نور
تا خار زار غصه هایم را
درو کنم
و چند قدم طارمی
تا بالیدن دوباره شوق را
در مهتابی های زاگرس تماشا کنم
هوشنگ رئوف
درباره این سایت